قبلنا، یعنی ده پونزده سال پیشا، عادت داشتم هر شب تابستون، وقتی مطمئن شدم همه خوابیدن، از جام میومدم بیرون و خیلی آروم در رو باز میکردم و میرفتم تو ایوون میشستم و به آسمون خیره میشدم و به هیچ چی فکر نمیکردم گاهی هم به آینده فکر میکردم. دلیل خاصی نداشت فقط این کار انگار جای خالی کسی یا حسی رو در من پر میکرد. خیلی ساله که مرتب این کارو نمیکنم و حتی چند وقت یادم هم رفته بود که همچین عادتی داشتم و فقط بعضی شبا که احساس درموندگی و کلافگی میکردم میرفتم تو ایوون. الان تنها چیزی که از اون عادت باقی مونده وقتایی هست مثل دیشب که فقط پنجره بالای سرم رو کمی باز میکنم و بیهدف خیره میشم به منظره روبرو، ذهنم خالی میشه و حسی شبیه شناور شدن رو تجربه میکنم.
اون شب خواب دیدم یه بچه تو بغلم هست و مثل همکارم که بعضی روزا بچهشو میاره مدرسه، دارم میبرمش تو کلاسم و شاگردام باهاش بازی میکنن. هنوز حسی که از بغل کردنش داشتم، گرمای تنش، پوست لطیف و نازک لبهاش و لپهای گوشتالوش یادمه.
عجیبه از وقتی بیدار شدم حس میکنم یه روزی اون بچه مال من میشه. حالا به هر طریق!
+شایدم صرفا یه میل پنهانیه تو وجودم که دوس داشته اون بچه رو داشته باشه. کسی چه میدونه!
چهار روز از وقوع سیل در استان گلستان گذشته و متاسفانه سه روزه خبری از استاندارمون نیست کسی اطلاعی نداره ازشون؟ اگر دیدینشون بگید مردم خودشون کنترل اوضاع رو به دست گرفتن هر جا هست بمونه نیازی به مراجعتشون نیست!
+بعد از گذشت چهار روز از وقوع سیل هنوز هم اطلاع رسانی بسیار ضعیف، امدادرسانی از طرف نهادهای دولتی کند، پیشبینیها همه نادرست، استاندار، میسینگ! سه روزه نه در جلسات حاضر شده نه جلوی دوربین، حتی در تماس تلفنی رئیس جمهور هم معاونشون صحبت کرده به جاش.
حادثه از دو روز گذشته از شرقی ترین روستاهای شهرستان مراوه تپه شروع شد و سیلاب حرکت کرد به سمت دریا. توی مسیر روستاهایی که کنار گرگانرود هستن تخلیه شدن و دچار آب گرفتگی از نیم متر تا دو متر شدن و راههای بین روستاهای توابع شهرستان آققلا و گنبد و کلاله و مراوهتپه قطعه و دو سه تا جاده کمربندی آق قلا و گرگان به آزادشهر مسدود نشده. اطلاعرسانی خیلی ضعیف بود، درواقع خود مسئولین هم پیشبینی درستی از ابعاد واقعه نداشتن و حتی دستور تخلیه هر روستا توی مسیر سیلاب در آخرین دقایق که دیگه فقط با قایق و تراکتور میشد رفت و آمد کرد، صادر شد. بستر مسیرهای فرعی گرگانرود در اثر خشکی بالاتر اومده بوده و کانالها و آبراههای قدیمی که در گذشته آب از اونجاها مسیرشو به سمت دریا طی میکرد تخریب یا پر شده احتمالا در اثر خشکسالیها یا اجرای ناقص و بدون آیندهنگری طرحهای هادی روستاها و سیلاب وارد روستاهای حاشیه گرگانرود شده. صدا و سیمای استان گلستان در ۲۴ ساعت اول وقوع حادثه تقریبا هیچ اشارهای به موضوع نکرد حتی در حد زیرنویس و مشغول پخش برنامههای عیدانه بود. از دیروز هم که شروع به پوشش خبری کرده دقیقا مطابق آنچه انتظار داشتیم خبرها بسیار مختصر و به طرز سادهلوحانهای خوشبینانه و ناقص گزارش میشد در حدی که گفتم دستور تخلیه روستاها در آخرین دقایق اعلام میشد و تا الان این حادثه هیچ سخنگویی نداشته و قسمت اصلی اطلاع رسانی از طریق کانالهای تلگرامی غیررسمی انجام شده.
+آب به روستای ما وارد نشد ولی چون تنها راهکار ستاد مدیریت بحران هدایت قسمتی از سیلاب به زمینهای کشاورزی بود، زمینهامون پر از آبه و خسارت زیادی وارد شده.
+همچنان خبر واضحی از گلستان در شبکه خبر و بخشهای مهم خبری دیگه نیست.
نیمی از استان گلستان به نوعی درگیر سیل و تخلیه خونهشون هستن نیم دیگهش هم نگران روانآبهایی که از سدها سرازیر شده و کم کم داره میرسه به روستاهاشون. اونوقت شبکه گلستان آهنگ و گل و بلبل و خنده بازار پخش میکنه. اطلاعرسانی لحظهای که بماند، دریغ از یه زیرنویس! از اون طرف هم بخاطر مدیریت ضعیف کانالهای قدیمی آب چندین ساله از بین رفته و مسیر آب به سمت رود مسدوده و الان معلوم نیس سیلاب چجوری خودشو از زمین های پاییندست رودخونههای کوچیک و سدها میخواد برسونه به گرگانرود. راه حل نبوغآمیز مسئولین هم هدایت آب به زمینهای کشاورزیه، تا آب وارد شهر نشه.
جدیدا ترکیب جالبی برای مایه ماکارونی کشف کردم که بسیار اونو چسبناک میکنه و لطافت خاصی به ماکارونی میده. از طرفی با امتحان کردن یه روش خیلی ساده شیرکاکایویی با غلظت بالاتر درست کردم که نوشیدنش هیجانانگیزه :)
یه حسی بهم میگه کشفیاتی که کردم احتمالا سالهاست داره توسط آشپزها استفاده میشه، اما خب این چیزی از هیجانانگیزی نتیجه کم نمیکنه.
+شاید یه زمانی هم بیاد دوستای بچههام ازشون بخوان میشه مارو دعوت کنی خونتون تا از کوکیهای مامانت بخوریم. یا اگرم یه زمانی پیر و تنها و بدعنق شدم به خاطر شیر کاکائو غلیظ هم که شده کسی به دیدنم بیاد.
بیشتر دیدهها و شنیده هام گواهی بر لذت انتقام و حتی جذابیت اون هستن. مخصوصا انتقامی سرد و سخت و به وقت! اما بخشش فرآیند پیچیدهتری داره و میگن درگیر فرآیند این پیچیدگی شدن خلاف ترجیح مغزه. این روزا درگیر انتخاب جای ویرگول توی جملهای مشابه عنوان پست هستم. بیشتر به مزه انتقام زیر دندونهام فکر میکنم و گاهی هم به پوچی بعدش. اگه بخشش یه هدیهست هم پای بضاعت و مناعت هدیهدهنده در میونه هم شان و ظرفیت گیرنده.
قبلنا، یعنی ده پونزده سال پیشا، عادت داشتم هر شب تابستون، وقتی مطمئن شدم همه خوابیدن، از جام میومدم بیرون و خیلی آروم در رو باز میکردم و میرفتم تو ایوون میشستم و به آسمون خیره میشدم و به هیچ چی فکر نمیکردم. دلیل خاصی نداشت فقط این کار انگار جای خالی کسی یا حسی رو در من پر میکرد. خیلی ساله که مرتب این کارو نمیکنم و حتی چند وقت یادم هم رفته بود که همچین عادتی داشتم و فقط بعضی شبا که احساس درموندگی و کلافگی میکردم میرفتم تو ایوون. الان تنها چیزی که از اون عادت باقی مونده وقتایی هست مثل دیشب که فقط پنجره بالای سرم رو کمی باز میکنم و بیهدف خیره میشم به منظره روبرو، ذهنم خالی میشه و حسی شبیه شناور شدن رو تجربه میکنم.
اون شب خواب دیدم یه بچه تو بغلم هست و مثل همکارم که بعضی روزا بچهشو میاره مدرسه، دارم میبرمش تو کلاسم و شاگردام باهاش بازی میکنن. هنوز حسی که از بغل کردنش داشتم، گرمای تنش، پوست لطیف و نازک لبهاش و لپهای گوشتالوش یادمه.
عجیبه از وقتی بیدار شدم حس میکنم یه روزی اون بچه مال من میشه. حالا به هر طریق!
+شایدم صرفا یه میله تو وجودم که دوس داشته اون بچه رو داشته باشه. کسی چه میدونه!
بعضی وقتا که حوصلهم سر رفته و میخوام یکم به وجد بیارم خودمو ده دقیقه اول قسمت اول سهگانه "ارباب حلقه ها " رو نگاه میکنم، واقعا کمنظیره.
از دیروز که با پخش شدن عکس سیاهچالهی مرکز فلان کهکشان همش دارن با چشم سایرون مقایسهش میکنن دوباره یاد فیلم افتادم و این متن که "احسان رضایی" در شماره ۱۵ مجله "کرگدن" نوشته رو از کانال تلگرامش کپی میکنم اینجا. باشد که مقبول سلیقهتان افتد!
روزی برای تالکین
خوانندهای که شما باشید، روز ۲۵ مارس (۵ فروردین) سالگرد نبرد مقابل دروازۀ سیاه موردور است که حقۀ گندالف بود برای منحرف کردن ذهن دشمن تا فرودو بتواند حلقۀ قدرت یا همان «ارباب حلقهها» را از بین ببرد و اینطوری سائورون نابود شد (۲۵ مارس سال ۳۰۱۹ از دوران سوم).
مثل همیشه کار، کار انگلیسیهاست و پلیدترین اهریمن تاریخ فانتزی را هم یک انگلیسی خلق کرده. انگلیسیجماعت خودشان زمانی برای نصف دنیا حکم هیولا را داشتند و مدام به توی شیشه کردن خون مستعمرات مشغول بودند و چه بسا به خاطر همین باشد که هیولای فرانکشتاین، کنت دراکولا، درندۀ باسکرویل، دکتر جکیلی که نصفهشبها تبدیل به مستر هاید میشد و روی سگش بالا میآمد، . و بالاخره اسمشو نبر، یا اگر مرگخوار نیستید لرد ولدمورت، همگی مخلوق ذهن نویسندگان بریتانیایی است. با این حال سائورون از هرچی دیو و دد و غول و اهریمن و وسواس الخناس، ترسناکتر است. چون دوزار رحم و شفقت در کارش نیست و برخلاف باقی شیاطین که گاهی هم وسوسه و پیشنهادهای بیشرمانه میکنند، این بابا همهاش با توسری و کتک و رعب و وحشت، کارش را پیش میبرد.
سائورون، در زبان اِلفی به معنای منفور است. اما او از اولش هم اینطوری نبود. برای خودش کسی بود و از دسته جادوگرهای درستکاری مثل گندالف به حساب میآمد و اسمش «مایرون» بود به معنای ستودنی؛ اما چه چاره با بخت گمراه؟ به قول شیخ سعدی «ظلم در جهان اول اندکی بوده است هر که آمد برو مَزیدی کرده تا بدین غایت رسید».
قصه میگوید آن اولِ اول که غیر از خدا هیشکی نبود، خدا موجوداتی آفرید که ما بهشان میگوییم فرشته و در ارباب حلقهها تالکین بهشان «والار» میگوید. قرار شد این والارها سرودی بخوانند تا از آن سرود، عالم هستی به وجود بیاید. یکی از والارها، به اسم مِلکور، موقع خواندن سرود به سرش زد که چرا فقط از روی این نُت که گفتهاند بخواند، از خودش چیزهای اضافه و کم کرد. تالکین میگوید هرچه درد و رنج و تباهی از همین خارج خواندن ملکور به وجود آمد و نداشتن هارمونی یعنی شرارت و از اینجور حرفها که راست کار استاد الهی قمشهای است. مِلکور به واسطۀ همین فضولی از درگاه رانده شد. آن سائورون که حرفش بود، گول همین ملکور را خورد و شد خدمتکارش و مثل پسر نوح، خاندان رسالتش گم شد. طرف که از اول جزو جادوگرها بود و یک چیزهایی خودش توی چنته داشت، یک چیزهای علیحدهای هم از این ملکور یاد گرفت و کمکم شد اوستای کار. عاقبت والارها دست به یکی کردند و ملکور را به خارج از مرزهای جهان تبعید کردند تا برای ابد سرگردان بماند. سائورون شد ارباب جدیدِ تاریکی.
او استاد ایجاد توّهم و تغییر شکل بود. یکی دو بار خودش را با عنوان پیر خردمند به ملت معرفی کرد و حتی اعتماد بعضیها را هم جلب کرد، تا حدی که آهنگران دنیای باستان حاضر شدند به سفارشش حلقههای قدرت را بسازند، ۹حلقه برای پادشاهان انسانها، ۷حلقه برای دورفها، چندتا برای این، چندتا برای آن، خود سائورون هم یک حلقه را برداشت و گفت: این استرِ چموشِ لگدزن از آنِ من/ آن گربۀ مصاحبِ بابا از آن تو. نگو استاد داشته توی همین یک حلقه، همۀ سحر و افسونهایش را جاساز میکرده. با حلقۀ قدرت یا ارباب حلقهها قدرتش کامل شد و جنگ راه انداخت. چندین جنگ بزرگ درگرفت تا عاقبت در یکی از جنگها، انگشتهای دست سائورون قطع شد و حلقه افتاد که خوب شد، اسباب خودبینی شکست. سائورون که تمام زورش در حلقه بود، تا مرز نابودی رفت. از سراپای وجودش یک دانه چشم باقی ماند که خدمتکارانش همان را حفظ کردند و بردند بالای برجی تا مثل «برادر بزرگ» همه جا را ببیند و همانجوری یکچشمی بر نیروهای شر پادشاهی کند. حالا چشم سائورون دنبال حلقه بود تا دوباره نیرویش را به دست بیاورد. داستانهای «هابیت» و «ارباب حلقهها» از اینجا به بعد است. در داستان موجودات و نژادهای مختلفی حضور دارند ولی فرودو که دست بر قضا، حلقه طی ماجراهایی به او رسیده، از ضعیفترینهاست. سختترین کار هم به او سپرده میشود: بردن حلقه و اسباب قدرت دشمن به دل سرزمینهای خود دشمن و نابود کردنش در آنجا، جایی که در آن ساخته شده. او در میان تعقیب و گریزهای نیروهای سائورون، بعدِ از سر گذران انبوهی از ماجراها، بالاخره موفق به انجام این کار سخت میشود.
تالکین میگوید میزان قدرتِ دشمن اصلاً مهم نیست، اینکه آدمها چقدر قوی یا ضعیف باشند هم اهمیتی ندارد، مهم فقط انتخابهای هر کس است. اینکه بخواهد طرفِ شر باشد، یا نباشد.
یه جو سنگینی دور و برم احساس میکنم که گاهی خجالت میکشم یا میترسم بگم از دیدن شکفتن گلهای ریز آبی کنار دیوار قلبم پر از امیدواری میشه یا با تنفس خنکی هوای صبح روستامون تو بهار حس میکنم دوباره ده سالهم و پاهام چنان قدرتی دارن که میتونم تا تپهی دوقلوی روستای شمالی بدوم و برگردم. میترسم بگم تو چنین لحظههایی حتی ذرهای نگرانی بابت آینده یا پیچیدهترین مسائل توی زندگیم ندارم درسته من هیچ کار بزرگی توی زندگیم انجام ندادم ولی اکثر وقتا کارهایی که باید رو قبل اینکه خیلی دیر بشه انجام دادم، قبل از اینکه خیلی دیر بشه. حتی شانس هم آوردم و پارسال طرحی که در آخرین دقایق بدو بدو به جشنواره تدریس رسوندم توی شهرستان دوم شد! اول نشدم ولی خیلیها بودن که دوس داشتن لااقل مقام بیارن.
تا میخوام برای یک لحظه از رنج و محدودیت و فشار ذهنمو منحرف کنم و با چیزهایی که خوب میفهمم تنها باشم یکی با صورت درهم کشیده و اخم بهم نگاه میکنه که احساس گناه میکنم. یا یکی دیگه مدام شرایط و موقعیتم رو دم گوشم وز وز کنان یادآوری میکنه که انگار من تو اتاقم آینه ندارم. کسی چاقو رو گلوم نذاشته فقط انگار هر طرف میدوی دیواره.
بعضی وقتا که حوصلهم سر رفته و میخوام یکم به وجد بیارم خودمو ده دقیقه اول قسمت اول سهگانه "ارباب حلقه ها " رو نگاه میکنم، واقعا کمنظیره.
از دیروز که با پخش شدن عکس سیاهچالهی مرکز فلان کهکشان همش دارن با چشم سایرون مقایسهش میکنن دوباره یاد فیلم افتادم و این متن که "احسان رضایی" در شماره ۱۵ مجله "کرگدن" نوشته رو از کانال تلگرامش کپی میکنم اینجا. باشد که مقبول سلیقهتان افتد!
روزی برای تالکین
خوانندهای که شما باشید، روز ۲۵ مارس (۵ فروردین) سالگرد نبرد مقابل دروازۀ سیاه موردور است که حقۀ گندالف بود برای منحرف کردن ذهن دشمن تا فرودو بتواند حلقۀ قدرت یا همان «ارباب حلقهها» را از بین ببرد و اینطوری سائورون نابود شد (۲۵ مارس سال ۳۰۱۹ از دوران سوم).
مثل همیشه کار، کار انگلیسیهاست و پلیدترین اهریمن تاریخ فانتزی را هم یک انگلیسی خلق کرده. انگلیسیجماعت خودشان زمانی برای نصف دنیا حکم هیولا را داشتند و مدام به توی شیشه کردن خون مستعمرات مشغول بودند و چه بسا به خاطر همین باشد که هیولای فرانکشتاین، کنت دراکولا، درندۀ باسکرویل، دکتر جکیلی که نصفهشبها تبدیل به مستر هاید میشد و روی سگش بالا میآمد، . و بالاخره اسمشو نبر، یا اگر مرگخوار نیستید لرد ولدمورت، همگی مخلوق ذهن نویسندگان بریتانیایی است. با این حال سائورون از هرچی دیو و دد و غول و اهریمن و وسواس الخناس، ترسناکتر است. چون دوزار رحم و شفقت در کارش نیست و برخلاف باقی شیاطین که گاهی هم وسوسه و پیشنهادهای بیشرمانه میکنند، این بابا همهاش با توسری و کتک و رعب و وحشت، کارش را پیش میبرد.
سائورون، در زبان اِلفی به معنای منفور است. اما او از اولش هم اینطوری نبود. برای خودش کسی بود و از دسته جادوگرهای درستکاری مثل گندالف به حساب میآمد و اسمش «مایرون» بود به معنای ستودنی؛ اما چه چاره با بخت گمراه؟ به قول شیخ سعدی «ظلم در جهان اول اندکی بوده است هر که آمد برو مَزیدی کرده تا بدین غایت رسید».
قصه میگوید آن اولِ اول که غیر از خدا هیشکی نبود، خدا موجوداتی آفرید که ما بهشان میگوییم فرشته و در ارباب حلقهها تالکین بهشان «والار» میگوید. قرار شد این والارها سرودی بخوانند تا از آن سرود، عالم هستی به وجود بیاید. یکی از والارها، به اسم مِلکور، موقع خواندن سرود به سرش زد که چرا فقط از روی این نُت که گفتهاند بخواند، از خودش چیزهای اضافه و کم کرد. تالکین میگوید هرچه درد و رنج و تباهی از همین خارج خواندن ملکور به وجود آمد و نداشتن هارمونی یعنی شرارت و از اینجور حرفها که راست کار استاد الهی قمشهای است. مِلکور به واسطۀ همین فضولی از درگاه رانده شد. آن سائورون که حرفش بود، گول همین ملکور را خورد و شد خدمتکارش و مثل پسر نوح، خاندان رسالتش گم شد. طرف که از اول جزو جادوگرها بود و یک چیزهایی خودش توی چنته داشت، یک چیزهای علیحدهای هم از این ملکور یاد گرفت و کمکم شد اوستای کار. عاقبت والارها دست به یکی کردند و ملکور را به خارج از مرزهای جهان تبعید کردند تا برای ابد سرگردان بماند. سائورون شد ارباب جدیدِ تاریکی.
او استاد ایجاد توّهم و تغییر شکل بود. یکی دو بار خودش را با عنوان پیر خردمند به ملت معرفی کرد و حتی اعتماد بعضیها را هم جلب کرد، تا حدی که آهنگران دنیای باستان حاضر شدند به سفارشش حلقههای قدرت را بسازند، ۹حلقه برای پادشاهان انسانها، ۷حلقه برای دورفها، چندتا برای این، چندتا برای آن، خود سائورون هم یک حلقه را برداشت و گفت: این استرِ چموشِ لگدزن از آنِ من/ آن گربۀ مصاحبِ بابا از آن تو. نگو استاد داشته توی همین یک حلقه، همۀ سحر و افسونهایش را جاساز میکرده. با حلقۀ قدرت یا ارباب حلقهها قدرتش کامل شد و جنگ راه انداخت. چندین جنگ بزرگ درگرفت تا عاقبت در یکی از جنگها، انگشتهای دست سائورون قطع شد و حلقه افتاد که خوب شد، اسباب خودبینی شکست. سائورون که تمام زورش در حلقه بود، تا مرز نابودی رفت. از سراپای وجودش یک دانه چشم باقی ماند که خدمتکارانش همان را حفظ کردند و بردند بالای برجی تا مثل «برادر بزرگ» همه جا را ببیند و همانجوری یکچشمی بر نیروهای شر پادشاهی کند. حالا چشم سائورون دنبال حلقه بود تا دوباره نیرویش را به دست بیاورد. داستانهای «هابیت» و «ارباب حلقهها» از اینجا به بعد است. در داستان موجودات و نژادهای مختلفی حضور دارند ولی فرودو که دست بر قضا، حلقه طی ماجراهایی به او رسیده، از ضعیفترینهاست. سختترین کار هم به او سپرده میشود: بردن حلقه و اسباب قدرت دشمن به دل سرزمینهای خود دشمن و نابود کردنش در آنجا، جایی که در آن ساخته شده. او در میان تعقیب و گریزهای نیروهای سائورون، بعدِ از سر گذران انبوهی از ماجراها، بالاخره موفق به انجام این کار سخت میشود.
تالکین میگوید میزان قدرتِ دشمن اصلاً مهم نیست، اینکه آدمها چقدر قوی یا ضعیف باشند هم اهمیتی ندارد، مهم فقط انتخابهای هر کس است. اینکه بخواهد طرفِ شر باشد، یا نباشد.
امروز کل زنگ مطالعات اجتماعی رو اختصاص دادم به اینکه "چطوربرای امتحان درس بخونیم؟". حواسشون پرت نشه و اینکه حتی اگه معلم سوال نده بهتون خودتون چطور باید سوال طرح کنید و حتی فراتر از سطح کتاب جاهایی که برای خودتون سوال ایجاد میشه رو برید بگردید تحقیق کنیدو جواب بدید. خلاصه چندین مثال زدم که مثلا از فلان قسمت چه نوع سوالهایی میشه طرح کرد؛ درست و نادرست، جای خالی، چند گزینهای.
بعد الان داشتم برای خودم کتاب خودم کتاب میخوندم ناخودآگاه متوجه شدم ذهنم بعد از خوندن هر جمله داره از اون قسمت انواع و اقسام سوال طرح میکنه! :)
اولش بهش میگه:
نازی ناز کن که نازت یه سرونازه
نازی ناز کن که دلم پر از نیازه
شب آتیش بازی چشمای تو یادم نمیره
هر غم پنهون تو یه دنیا رازه
و کلی تشبیه و استعارهی زیبای دیگه.
اما بعد، انگار که دوباره یاد تنهایی عمیقش میفته و حتی نازِ نازی جون هم دیگه پاسخگو نیس انگار. اونوقت میگه:
منو با تنهاییام تنها بذار دلم گرفته
روزای آفتابیو به روم نیار دلم گرفته
نقش من نقش یه گلدون شکستهس
بی گل و آب برا موندن توی ایوون بهار دلم گرفته
دلم گرفته، دلم گرفته، دلم گرفته.
پ.ن: ابی، نازی ناز کن
*Lay lady lay, Bob Dylan
اولش بهش میگه:
نازی ناز کن که نازت یه سرونازه
نازی ناز کن که دلم پر از نیازه
شب آتیش بازی چشمای تو یادم نمیره
هر غم پنهون تو یه دنیا رازه
و کلی تشبیه و استعارهی زیبای دیگه.
اما بعد، انگار که دوباره یاد تنهایی عمیقش میفته و حتی نازِ نازی جون هم دیگه پاسخگو نیس، میگه:
منو با تنهاییام تنها بذار دلم گرفته
روزای آفتابیو به روم نیار دلم گرفته
نقش من نقش یه گلدون شکستهس
بی گل و آب برا موندن توی ایوون بهار دلم گرفته
دلم گرفته، دلم گرفته، دلم گرفته.
پ.ن: ابی، نازی ناز کن
*Lay lady lay, Bob Dylan
درباره این سایت